از خشم پنجه هاي خزان در سراي گل
كوتاه شد ز ساحت گلخانه پاي گل
غارتگران به قصد، كدورت كه داشتند
آتش زدند، بر حرم كبرياي گل
از سنگ فتنه رونق بازار گل شكست
آئينه رخت بست ز دولتسراي گل
در باغ از هجوم تطاول ، دگر نماند
آثاري از طراوت سرو و صفاي گل
گل سوخت غنچه سوخت چمن سوخت باغ سوخت
در نوبهار لاله، خزان شد، بلاي گل
از ضرب تازيانه عصيانگران باغ
تصوير زخم بود سراپا قباي گل
خشم خزان ،تهاجم آتش، بلاي خار
فرصت نداداز چه ندانم ، براي گل
طوفان حادثات در از باغ چون گشود
بستند زاغكان ، پر و بال هماي گل
از تندر حوادث و موج هجوم خشم
گل شد فداي غنچه و غنچه فداي گل
حق داشت باغبان همه شب ناله سر كند
گه در عزاي غنچه و گه در عزاي گل
تنها نه باغبان در و ديوار مي گريست
آرام و بي ريا، ز غم ماجراي گل
حاجت به شكوه نيست دگر از شكوه عشق
در عرصه اي كه هست خدا خونبهاي گل
بانوي گل؛ شكوه شهادت مباركت
اي نام ناميت ، شرف و اعتلاي گل
جنت در آرزوي جمالت در انتظار
با اين اميد، گل بفشاندبه پاي گل
شب خيز، لب ببند و از اين قصه در گذر
آخر كجا سزاست ز الكن رثاي گل
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.