ز جا خیز و بین اى امید و پناهم
که دست تو افتاده بر سر راهم
فداى لب خشک و عطشان تو
چه خاکى شد از ماتمت به سر من
شکسته شد از داغ تو کمر من
ببین گشته ام من پریشان تو
به آه دل زینب کبرى شنو التماس غریبى را
بیا از وفا بهر خدا سوى حرم ماه مدینه
بیا ماه من همراه من مانده به ره چشم سکینه
ببین سوز آه دل پر دردم
که از دیدنت یاد فاطمه کردم
که گل زخم و خون نقش پیرهنت
نه چشمى نه دستى نه مشکى نه آبى
تو خود گو به خیمه برم چه جوابى
ز تیر و سنان پاره پاره تنت
سرت از زمین برنمى دارى ندارم بجز تو دگر یارى
بیا از وفا بهر خدا سوى حرم ماه مدینه
بیا ماه من همراه من مانده به ره چشم سکینه
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.