تاخدابرعشق قامت میکشید
یک جهان گوئی وجاهت میکشید
آیه هاراروی مژگانهای او
سوره ای میکردوصورت میکشید
در سویدای دل خوش نقش او
لایه در لایه محبت میکشید
عشق را در پیکری جان میدمید
جلوه ی وجدان و غیرت میکشید
آنچنان پیکر تراشی کرده بود
آفتاب از او خجالت میکشید
گفت جبریل اش که ای جان آفرین
قامت است این یا قیامت میکشید؟
داد بر او خالق یکتا جواب
آفتاب آمد دلیل آفتاب
این که میبینی وجود یک زن است
شاهکار دست قهار من است
این نه خورشید است و نی ماه شب است
این همان آئینه ی من "زینب" است
او وفا را پایه ریزی میکند
بر درش مریم کنیزی میکند
خوش تماشا کن زمان کم میشود
روزی این قامت ز غم خم میشود
باز زینب حق پرستی میکند
روی محمل نیز مستی میکند
خاک در دستان او زر میشود
غیرتش فاتح به خنجر میشود
سیفی ام گه شمع و گه پروانه ام
مست عشق زینبم دیوانه ام
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.