باز خواهم عقده های کهنه دل وا کنم
باز خواهم جام دل پر از مِیِ زهرا کنم
باز میخواهم سکوت لحظه ها را بشکنم
خرمن صبر و شکیب شیعه را آتش زنم
باز خواهم از ملال فاطمـه انشاء کنم
دشمن زهرا به اذهان جهان رسوا کنم
از چه نام قاتل زهرا به پشت پرده است
نام آن کس که خیانت در امانت کرده است
کس نمی گوید عمر دست خیانت باز کرد
از حسادت فتنه زهرا کُشی آغاز کرد
کس نمی گوید زحیدرحق گرفت و دست بست
درگهش آتش زد و پهلوی زهرا را شکست
کس نمی گوید عمر بر آل طاها کرد پُشت
در بغل قرآن گرفت و کوثر قرآن بکُشت
کس نمی گوید پیمبر گوهری برجا گذاشت
روی آن گوهرچرا از کینه ثانی پا گذاشت
کس نمی گوید پیمبر لاله نیلی نداشت
روی زهرای معّزا طاقت سیلی نداشت
غاصبان حق زهرا وحشیانه تاختند
بر خدا سوگند ، قدر فاطمه نشناختند
فاطمه معنای در خون ولایت خفتن است
فاطمه تا پای جان از حب حیدر گفتن است
فاطمه یعنی علی را ذوالفقاری در مصاف
فاطمه یعنی دل بشکسته را کردن طواف
فاطمه یعنی عقیده فاطمه یعنی یقین
فاطمه یعنی خدا را سایه ای اندر زمین
فاطمه یعنی تجلی فاطمه یعنی جلی
فاطمه یعنی محمد فاطمه یعنی علی
فاطمه یعنی شریعت فاطمه یعنی شرف
فاطمه یعنی حقیقت فاطمه یعنی هدف
فاطمه یعنی همان مرآت مصدومِ به سنگ
فاطمه یعنی یگانـه یـاسمین سـرخ رنگ
فاطمه یعنی همان گوهر که نشناسد محک
فاطمه یعنی گـل پـژمـرده بـاغِ فـدک
فاطمه یعنی شهادت بهرشیعه مذهبی
فاطمه یعنی شـرار انقـلاب زینبـی
فاطمه یعنی مـیان شعلـه در سـوختن
فاطمه یعنی به زینب سوختن آموختن
فاطمه یعنی نبوت فاطمه یعنی معـاد
فاطمه یعنی امامت فاطمه یعنی جهاد
فاطمه یعنی مسّرت فاطمه یعنی سرور
فاطمه یعنی به جنّت شیعه را رمز عبور
فاطمه یعنی ملال و گریه و افغان و آه
فاطمه یعنی شبانه درد دل گفتن به چاه
فاطمه یعنی بقیع سرد و قبر بی نشان
فاطمه یعنی دلیل غیبت صاحب زمان
فاطمه یعنی طراوت فاطمه یعنی ربیع
فاطمه یعنی سرشگ پشتِ دیوارِ بقیع
در مقام دخت طاها جستجوها شد بسی
همچو قبرش قدر زهرا را نمی داند کسی
قطره ای گفتم ز بحر شرح حال فاطمه
خارجم از حیطه درک جلال فاطمه
یا اباصالح تو میدانی نشان مادرت
توفقط آگاهی از قبر نهان مادرت
خود بگو یابن الحسن زهرا چرا مقتول شد
دفن او آخر چرا بر نصف شب موکول شد
آه از وقتی که چشمان علی در خون نشست
فاطمه وقت غروب از این زمانه چشم بست
مرتضی قلب پریشانش بدست صبر داد
پیکر محبوبه اش را روی یک مغسل نهاد
دلبر بی جان زحیدر باز هم دل می ربود
پرده از رخسار نیلی گشته زهرا گشود
چهره زهرای خود را قبله گاه راز کرد
درد دل با همسر مجروحه اش آغاز کرد
نوح را در بحر درد خود شگفتی فاطمه
کشتی عمرم ز چه پهلو گرفتی فاطمه
منکه درمان بهر دردت می توانستم چرا؟
زخم پهلوی شکستت را ندانستم چرا؟
باید از هجران تو جان می سپردم فاطمه
ای عجب مرگ تو را دیدم نمردم فاطمه
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.