ای که این عالَم هستی به فدایت مادر
ای همه دهر،به قربان وفایت مادر
خامه اندر کفم عاجزشده ازمِدحت تو
کیست وصّاف شود بر تو فدایت مادر
جنّتُ تَحتِهاالاَنهاربرای تو کم است
نُه فلک بوسه زندبرکف پایت مادر
ای پس از ذات خداوند،خدای دوم
انبیا ریزه خور دست عطایت مادر
چه بگویم،چه نویسم،توخودت وصف خودی
جزخودت نیست کلامی به سزایت مادر
آنهمه جاه ومقام، این همه خاکی بودن
گه به افلاکی وگه خـاک سرایت مادر
توهمان عرش قرینی که شدی فرش نشین
ای به قربان تو و مهر و وفایت مادر
کاش تاحشربُوَد سایه تو برسر من
کفنم کاش شود کهنه قبایت مـادر
شده دلتنگ دلم از برِ لالائی تو
بازخُردی کنداین دل به هوایت مادر
یادشبها،من وخواب من وبیداری تو
دربرم تا به سحــربودندایت مـادر
یادشبها که به من قصّه دل می گفتی
می شدم غرق درآن صدق وصفایت مادر
خـاک بر دیده من،رفتی وتنها ماندم
پرکشـیدازسرم آن دست همایت مادر
"مشعلا"شکر نما سایه مادر داری
پای او بوس وبگو جان به فدایت مادر
من نه چوپانیم،آن مشعل سوزان توام
کم مکن از منِ بیچاره دعایت مـادر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.