اشعار مذهبی ترکی و فارسی

((وبلاگ نشر اشعار ترکی و فارسی مذهبی))

اشعار مذهبی ترکی و فارسی

((وبلاگ نشر اشعار ترکی و فارسی مذهبی))

اشعار مذهبی ترکی و فارسی

بسمه تعالی
با توکل به خدا و توسل بر چهارده معصوم وبلاگی برای انتشار اشعار مذهبی ایجاد کردم که ذاکران و مداحان و عاشقان بتوانند استفاده کنند و برای حقیر نیز فیضی هر چند اندک عاید شود.کپی کردن اشعار و مطالب این وبلاگ مانعی ندارد.سعی میشود متناسب با هر مناسبت اشعار مربوطه دروبلاگ قرار داده شود.
التماس دعا

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران

ای اشک‌ها ببارید از چشم‌ها چو باران

کز باغ وحی، با هم رفتند گلعذاران


خون از دو دیده جاری‌ست هنگام سوگواری‌ست

چشم مدینه گرید چون چشم سوگواران


دیشب عزیز زهرا بگذاشت سر به صحرا

خورشید وحی گردید پنهان به کوهساران


خالی شده مدینه از لاله‌های توحید

پُرگشته کوه و صحرا از نالۀ هزاران


ای دوستان برآرید آهی ز سوز سینه

این بیت را بخوانید همراه آن سواران


بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران


دیشب تو خواب بودی وقت سحر، مدینه!

یک عمر شد نصیبت خون جگر، مدینه!


دیدی چگونه از تو هجده ستاره گم شد؟

دیدی که قرص ماهت رفت از نظر، مدینه؟


روزت سیاه باشد چشمت به راه باشد

تا از مسافرانت آید خبر، مدینه!


دستی سوی سماء کن عباس را دعا کن

ترسم شود در این ره بی‌دست و سر، مدینه!


آه از جگر برآرم خون از بصر ببارم

این بیت را بخوانم بار دگر، مدینه!


بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران


بگذار همره یار اشکم بود روانه

بگذار از درونم آتش کشد زبانه


امشب سرشک سرخ است جاری زچشم زینب

فردا تنش کبود است از ضرب تازیانه


امشب نگاه عباس بر صورت حسین است

فردا شود دوچشمش بر تیر کین نشانه


امشب نهاده بلبل صورت به دامن گل

فردا زنند او را آتش بر آشیانه


سوزم درون سینه آهم به بام گردون

خون دلم به دیده اشک غمم به شانه


بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران


آهت ز سینه خیزد بر آسمان، مدینه!

پشت سر مسافر قرآن بخوان مدینه!


آبی بریز از اشک پشت سر مسافر

دنبال این سواران برگو اذان مدینه!


سوغات دخت زهرا از کوه و دشت و صحرا

یک پیرهن بود از هجده جوان، مدینه!


 بعد از حسن گرفتی بر چهره گرد غربت

بعد از حسین، دیگر تنها بمان مدینه!


با سوز دل سحر کن فریاد و ناله سرکن

با من بنال تا صبح با من بخوان مدینه!


 بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران


 خورشید روی احمد در کاروان عیان است

یا قرص ماه لیلا در بین کاروان است؟


 ای چشم‌ها بگریید ای اشک‌ها ببارید

از چشم ناقه‌ها هم سیلاب خون روان است


ای کودکان مبادا از دشمنان بترسید

در این سفر شما را عباس، پاسبان است


 هرجا که تشنه گشتید عباس را بخوانید

عباس از ولادت سقای تشنگان است


 شرح وداع خواندم خون جگر فشاندم

گویی مرا هماره این بیت بر زبان است


بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">