در گلشن رسالت آتش زبانه می زد
گل گشته بود خاموش بلبل ترانه می زد
در بوستان توحید یک ناشکفته گل بود
گر می گذاشت گلچین این گل جوانه می زد
وقتی که باغ می سوخت صیّاد بی مروّت
مرغ شکسته پر را در آشیانه می زد
من ایستاده بودم دیدم که مادرم را
دشمن گهی به کوچه گاهی به خانه می زد
گردیده بود قنفذ همدست با مغیره
او با غلاف شمشیر این تازیانه می زد
با چشم خویش دیدم مظلومی پدر را
از ناله ای که مادر در آستانه می زد
این روزها می دید موی مرا پریشان
از دیده اشک می ریخت با دست شانه می زد
مردم به خواب بودند مادرزهوش می رفت
بابا به صورتش آب ز اشک شبانه می زد
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.