من که باشم، تو عزیز همه یی
یوسف گمشده فاطمه یی
جان چه باشد ، که نثار تو کنم
تا نگاهی به عذار تو کنم
گل چه باشد که به پایت ریزم
مددی کن که ز جا برخیزم
سر چه باشد که ز پیکر برود
باید این دل پی دلبر برود
دل چه باشد که کنم تقدیمت
ملک از عرش کند تعظیمت
قابلیت نبود این همه را
تا ببینم پسر فاطمه را
با تو بارد به سر ما برکت
نیست بی تو ملکی را حرکت
رزق ما از برکات دم توست
دل من حیف که نامحرم توست
روسیاهم ، تو سفیدم گردان
نایل حال امیدم گردان
جان من مرده و بی احساس است
دل بیچاره نمک نشناس است
می کند حرص و حسد نابودم
امتحانم کنی ار ، مردودم
دل ناپاک مرا پاک نما
تا شوم لایق دیدار شما
دانی ای دوست که من نادانم
مستحق کرم و احسانم
لطف کن گشته ((کلامی)) زارت
تکیه گاه است مرا دیوارت
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.